وقتی به نقشم تو رندگی فکر می کنم کلم سوت می کشه
هر کی ندونه فکر می کنه من نقاشم
آخه باید هی قلم بردارم و نقاشی کنم !
کجا؟
الان بهت می گم ؛ کمی طاقت داشته باش !!!
دنیا که اومدم شدم یک بچه
بچه ی بابا و مامانم
باید تونقش اون تو خونه نقاشی می کشیدم
یواش یواش که بزرگ شدم و خواهر و برادرم دنبا اومدند شدم خواهر
تازه به اینجا ختم نشد که شدم بچه بزرگه که همه باید از من یاد می گرفتند چه قدر سخته وقتی بچه ای اما بهت می گن تو بزرگی و باید مواظب باشی
هنوز تموم نشده بزار بگم
یواش یواش شدم دانش آموزبرای مدرسه و دوست واسه گروههای مختلف دوستان
تازه نقش دانش آمور رو تو مدرسه در تایم های مختلف با شکل های جوراجور باید بازی می کردم
کاهی زرنگ و گاهی نماینده گاهی مبصر و گاهی بازی گوش
حوصله ات سر نره هنوز اول راهیم ها
یواش یواش دیدم شدم دختر عمو و دختر عمه و دختر دایی و خواهر زاده و برادر زاده و بچه همسایه و بچه ی دوست مامان و بابا و....
بازم تموم نشده ها صبر کن
همینطوری هی اضافه شد می دونی که چی ؟
اره شدم دانشجو و بعدشم شدم کارمند دولت و تو نقش کاریم بهم بازیگریهای متفاوتی رو دادند
تو خانواده هم که اول شدم همسر بعد شدم مادر و بعد هم که هر دو پست رو با هم تحویل گرفتم حالا چرا ؟
خودش قصه ای
تو شغل کاری هم که نگو شدیم دردسر هم برای خودمون و هم واسه این ملت بیچاره که سرو کارشون با ماست
اما بگم از نقش وجودیم برات
اون وجودی که خدا براش منو آفرید اونی که اگر نباشه منم باهاش نیستم همونی که بهش می گن ؛؛؛ من؛؛؛؛؛
آخ که امان از این من ؛ من
اولش من من یک بچه بود و تو رویاهای خودش یک فرشته بود که هر چه می خواست داشت
اما همینطور که بزرگ شد من من شد من دوستانم
هر چه اونا گفتن من گفتم منم هستم
بعد که من من بزرگ شد من من شد من
دیگه من بودم و من و دنیای من
غرور و باد جوانی
اما یواش یواش دیدم من من خیلی داره کچکی میره گفتم
آهای !! وایستا تند نرو ! نرو ؛دیگه بسه
حالا اما
نمی دونم این من من تو کدوم نقشی داره کار می کنه
چون اینقدر این آینه ی دلم رو جدار پوشونده که من من دیده نمی شه تا بتونم تشخیص بدم در کدوم مسیر داره راه میره
خدا کنه که من من دیگه من نباشه
نه اینکه من نباشه تو نقش من مغرور نباشه
نقشی باشه که بتونه هر چه غیر حقه رو ببینه
نمی ونم می تونم موفق بشم به این منم مهار ایستایی بزنم یا نه
موضوع مطلب :